این هشتمین شعره و بازم تقدیمش می کنم به عشقم:
عشق يعنی مهر بی چون و چرا
عشق يعنی كوشش بی ادعا
عشق يعنی مهر بی اما ، اگر
عشق يعنی رفتن با پای سر
عشق يعنی دل تپيدن بهر دوست
عشق يعنی جان من قربان اوست
عشق يعنی خواندن از چشمان او
حرفهای دل بدون گفتگو
عشق يعنی عاشق بی زحمتی
عشق يعنی بوسهی بی شهوتی
عشق ، يار مهربان زندهگی
بادبان و نردبان زندهگی
عشق يعنی دشت گلكاری شده
در كويری چشمهای جاری شده
يک شقايق در ميان دشت خار
باور امكان با يک گل ، بهار
در خزانی برگريز و زرد و سخت ،
عشق تاب آخرين برگ درخت
عشق يعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن
عشق يعنی زشتی زيبا شده
عشق يعنی گنگی گويا شده
عشق يعنی مهربانی در عمل
خلق كيفيت به زنبور عسل
عشق يعنی گل به جای خار باش
پل به جای اينهمه ديوار باش
عشق يعنی يک نگاه آشنا
ديدن افتادهگان زير پا
زير لب با خود ترنم داشتن
بر لب غمگين تبسم كاشتن
عشق : آزادی ، رهايی ، ايمنی
عشق : زيبايی ، زلالی ، روشنی
عشق يعنی تـُـنگ بی ماهی شده
عشق يعنی ماهی راهی شده
عشق يعني آهويی آرام و رام
عشق صيادی بدون تير و دام
عشق يعنی برگ روی ساقهها
عشق يعنی گل به روی شاخهها
عشق يعنی از بدیها اجتناب
بردن پروانه از لای كتاب
در ميان اين همه غوغا و شر ،
عشق يعنی كاهش رنج بشر
ای توانا! ناتوان عشق باش
پهلوانا! پهلوان عشق باش
ای دلاور! دل به دست آورده باش
در دل آزرده ، منزل كرده باش
عشق يعنی تشنهای خود نيز اگر ،
واگذاری آب را بر تشنهتر
عشق يعنی ساقی كوثر شدن
بی پر و بی پيكر و بی سر شدن
عشق يعنی خدمت بی منتی
عشق يعنی طاعت بی جنتی
گاه بر بیاحترامی ، احترام
بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را ديدی خودت را خاک كن
سينهات را در حضورش چاک كن
عشق آمد ؛ خويش را گم كن عزيز
قوّتات را ، قـُـوت مردم كن عزيز
عشق يعنی مشكلی آسان كنی
دردی از درماندهای درمان كنی
عشق يعنی خويشتن را گم كنی
عشق يعنی خويش را گندم كنی
عشق يعنی نان ده و از دين مپرس
در مقام بخشش از آيين مپرس
هر كسی او را خدايش جان دهد ،
آدمی بايد كه او را نان دهد
در تنور عاشقی سردی مكن
در مقام عشق ، نامردی مكن
لاف مردی میزنی مردانه باش
در مسير عاشقی ، افسانه باش
دين نداری ، مردمی آزاده باش
هر چه بالا میروی ، افتاده باش
در پناه دين ، دكانداری مكن
چون به خلوت میروی ، كاری مكن
عشق يعنی ظاهر باطن نما
باطنی آكنده از نور خدا
عشق يعنی عارف بی خرقهای
عشق يعنی بندهی بی فِرقهای
عشق يعنی آنچنان در نيستی ،
تا كه معشوقت نداند كيستی
عشق يعنی ذهن زيباآفرين
آسمانی كردن روی زمين
عشق گويد مست شو گر عاقلی
از شراب غير انگوری ولی
هر كه با عشق آشنا شد ، مست شد
وارد يک راه بی بنبست شد
كاش در جامم شراب عشق باد
خانهی جانم خراب عشق باد
هر كجا عشق آيد و ساكن شود ،
هر چه ناممكن بوَد ، ممكن شود
در جهان هر كار خوب و ماندنیست ،
ردّپای عشق در او ديدنیست
شعرهای خوب ديوان جهان ،
سِرّ عشق است و سرود عاشقان
(سالک) آری ... ؛ عشق رمزی در دلست
شرح و وصف عشق كاری مشكل است
عشق يعنی شور هستی در كلام
عشق يعنی شعر ، مستی ، والسلام
تمام کسایی که اینا رو می خونین برام دعا کنید به عشقم برسم
نظرات شما عزیزان: